حامد آقا و فاتح به ریل آهن کنار پادگان دوکوهه اشاره داشتن و رابطه اش را به طنز با سوزبان تعریف می کردن. ساعت هشت و سی دقیقه صبحانه خوردیم، مربا و کره، چای هم بود و نان.
بعد از گرفتن وضو. بالای ساختمان ذوالفقار. راوی کم سن و سال (25 ساله حدوداً) موقعیت منطقه را تشریح کرد. معلوم بود درسش را خوب حفظ کرده.
وقت سخنرانی سید پویان (مستول اردو) رسیده بود. "شما امروز با دوکوهه کاری ندارید". جمله وحشتناکی بود که دوستان را شوکه کرد. و سید نوید خبر خوش هستهای (آخ ببخشید). وسید نوید داد که آخرین کوچهی مسیر آسمانی ما دوکوهه خواهد بود و شب آخر اینجا نزدیک همین ساختمانها و حسینیه و میدان صبحگاه و حسینیهی گردان تخریب خواهیم بود.
ساعت حدود ده و سی بود.
تا خرمشهر فاصله زیاد بود. اولین شماره نشریه پخش و اولین مسابقه اردو هم اعلام شد. غلط یابی از مسیر اولِ کوچههای آسمان.
بعضی از دوستان اتوبوس ما بیش از پنج بار نشریه را مطالعه کردن که جای بسی خوشحال برایمان بود. بصورت همزمان نشریه در داخل اتوبوسهای دیگر هم پخش شد ولی مسابقه مخصوص اتوبوس ما بود.
آقای حنیف 99 برنده مسابقه شدن. جالب اینکه یکی از خانمها غلط یابی کرده بودن و یک نسخه هم با نام همسرشان تهیه کرده و در مسابقه شرکت کردن ... یک غلط را یادشان رفته بود در نسخه متعلق به خودشان وارد کنند ... همسر ایشان که تازه از خواب بیدار شده بود، برنده اعلام شدن.
ساعت از سیزده و سی دقیقه گذشته بود ...
نوشته شده توسط : zealous