و چنان رعد شنیدیم که دلیری غرید
نه دلیری، که از این بادیه شیری غرید
.گفت: فریاد رسی نبود، ما هستیم
نه بترسید، کسی گر نبود، ما هستیم
گفت: ماییم ز سر تا به شکم محو هدف
خنجری داریم بیتیغه و بیدسته به کف
نصف شب خفتن ما، پاس دهیهای شما
بعد از آن، پاس دهیهای شما، خفتن ما
الغرض ماییم بیدار دل و سر هشیار
خنجر از کف نگذاریم، مگر وقت قرار ...
اسم شاعر را نمی دانم.
..............
وبلاگ روح الله. تا شرک و کفر هست، مبارزه هست و تا مبارزه ما هستیم.
نوشته شده توسط : zealous