نوشته شده توسط : zealous
این سوال همیشگی فکر من بوده ... برا چی؟ دلیل عقلانیش را درک می کنم ها ... ولی معنویش را نمی توانم ساپورت کنم ... متاسفانه ...
خطر سفر کربلا را همه پیش بینی می کردن, قبل از آن که امام حسین علیه السلام حرکت کنه, همه به ایشان گفتند:
"رفتن خودتون خطرناکه و مصلحت نیست؛ جانتون در خطر است, چه برسه به اینکه اهل بیت را هم با خود ببرین."
تاریخ نقل می کنه که، اباعبدالله (جانم به فدایت) جواب دادن:" من باید آنها را ببرم."
امام فرمود:" در عالم رویا جدم به من فرموده: ان الله شاء ان یراک قتیلاً.
خدا خواسته است تو شهید باشی. جدم گفت رضای خدا در شهادت تو است.
گفتن: "پس اگر این طوریه چرا اهل بیت و بچه ها را همراه خودتون می برین؟"
امام فرمود:" جدم فرموده که خدا خواسته است اینها اسیر باشن"
اینجا رو درک نمی کنم!!؟
یعنی اسارت اینها رضای حق است. مصلحت است و رضای حق همیشه در مصلحت است و مصلحت یعنی آن جهت کمال فرد و بشریت.
همه کسانی که از اباعبد الله (جانم به فدایت) این جملهها را می شنیدن, این جور نمی شنیدن که آقا این مقدر است، نمی توان سرپیچی کرد. ابا عبد الله (جانم فه فدایت) هیچ وقت به این شکل تلقی نمی کرد. بلکه می فرمودند:
من تشخیص داده ام که مصلحت در این است و کاری است که من از روی اختیار انجام می دهم؛ ولی بر اساس آن چیزی که آن را مصلحت تشخیص دادم.
حماسه حسینی صص 397 و 398
مظاهر می نویسه : « امام حسین می دونست که چی میشه، حتی همه تاریخ می دونستن چی میشه، ولی مصلحت و صلاح کار را در این دید که خانواده را با خود ببره... همون طور که خدا خواسته بود ... از نظر عقلی و دلیلی خوب درک می کنم ... ولی این که اقا با دل رئوفشون و مهربانشون خانواده را به قتلگاه و شکنجه گاه ببرن ... واقعا برام درک نشده است ... چه قدرت روحی و ارمان خواهی باعث شد که اقا بتونه این چنین عمل کنه ؟ »
نوشته شده توسط : zealous
خطر این سفر را همه پیش بینی می کردند, لذا قبل از آن که ایشان حرکت کنند, تقریباً می شود گفت : تمام کسانی که آمدند و مصلحت اندیشی کردند, حرکت دادن اهل بیت به همراه ایشان را کاری بر خلاف مصلحت تشخیص دادند؛ یعنی آنها با حساب و منطق خودشان که در سطح عادی بود و به مقیاس و معیار حفظ جان ابا عبد الله و خاندانش, تقریباً به اتفاق آرا به ایشان می گفتند:
"رفتن خودتان خطرناک است و مصلحت نیست؛ یعنی جانتان در خطر است, چه رسد که بخواهید اهل بیتتان را هم با خودتان ببرید."
اباعبدالله جواب دادند:" نه من باید آنها را ببرم." به آنها جوابی می داد که دیگر نتوانند در این زمینه حرف بزنند؛ به این ترتیب که جنبه معنوی مطلب را بیان می کرد, که مکرر شنیده اید که ایشان استناد کردند به رویایی که البته در حکم یک وحی قاطع اس. فرمود:" در عالم رویا جدم به من فرموده است: ان الله شاء ان یراک قتیلاً. گفتند: پس اگر این طور است چرا اهل بیت و بچه ها را همراهتان می برید؟" پاسخ دادند:" این را هم جدم فرمود: ان الله شاء ان یراهن سبایا: خدا خواسته است تو شهید باشی. جدم به من گفته است که رضای خدا در شهادت تو است. جدم به من گفته است که خدا خواسته است اینها اسیر باشند" یعنی اسارت اینها رضای حق است. مصلحت است و رضای حق همیشه در مصلحت است و مصلحت یعنی آن جهت کمال فرد و بشریت.
در مقابل این سخن, دیگر کسی چیزی نگفت؛ یعنی نمی توانست حرفی بزند. پس اگر چنین است که جد شما در عالم معنا به شما تفهیم کرده اند که مصلحت در این است که شما کشته شوید, ما دیگر در مقابل ایشان حرفی نداریم. همه کسانی هم که از اباعبد الله این جمله ها رامی شنیدند, این جور نمی شنیدند که آقا این مقدر است و من نمی توانم سرپیچی کنم. ابا عبد الله هیچ وقت به این شکل تلقی نمی کرد. این طور نبود که وقتی از ایشان می پرسیدند چرا زنها را می برید؟ بفرمایند اصلاً من در این قضیه بی اختیارم و عجیب هم بی اختیارم؛ من چنین تشخیص داده ام که مصلحت در این است و کاری است که من از روی اختیار انجام می دهم؛ ولی بر اساس آن چیزی که آن را مصلحت تشخیص می دهم. حماسه حسینی صص 397 و 398
نوشته شده توسط : zealous
این سوال همیشگی فکر من بوده ... برا چی؟ دلیل عقلانیش را درک می کنم ها ... ولی معنویش را نمی توانم ساپورت کنم ... متاسفانه ...
خطر سفر کربلا را همه پیش بینی می کردن, قبل از آن که امام حسین علیه السلام حرکت کنه, همه به ایشان گفتند:
"رفتن خودتون خطرناکه و مصلحت نیست؛ جانتون در خطر است, چه برسه به اینکه اهل بیت را هم با خود ببرین."
تاریخ نقل می کنه که، اباعبدالله (جانم به فدایت) جواب دادن:" من باید آنها را ببرم."
امام فرمود:" در عالم رویا جدم به من فرموده: ان الله شاء ان یراک قتیلاً.
خدا خواسته است تو شهید باشی. جدم گفت رضای خدا در شهادت تو است.
گفتن: "پس اگر این طوریه چرا اهل بیت و بچه ها را همراه خودتون می برین؟"
امام فرمود:" جدم فرموده که خدا خواسته است اینها اسیر باشن"
اینجا رو درک نمی کنم!!؟
یعنی اسارت اینها رضای حق است. مصلحت است و رضای حق همیشه در مصلحت است و مصلحت یعنی آن جهت کمال فرد و بشریت.
همه کسانی که از اباعبد الله (جانم به فدایت) این جملهها را می شنیدن, این جور نمی شنیدن که آقا این مقدر است، نمی توان سرپیچی کرد. ابا عبد الله (جانم فه فدایت) هیچ وقت به این شکل تلقی نمی کرد. بلکه می فرمودند:
من تشخیص داده ام که مصلحت در این است و کاری است که من از روی اختیار انجام می دهم؛ ولی بر اساس آن چیزی که آن را مصلحت تشخیص دادم.
حماسه حسینی صص 397 و 398
مظاهر می نویسه : « امام حسین می دونست که چی میشه، حتی همه تاریخ می دونستن چی میشه، ولی مصلحت و صلاح کار را در این دید که خانواده را با خود ببره... همون طور که خدا خواسته بود ... از نظر عقلی و دلیلی خوب درک می کنم ... ولی این که اقا با دل رئوفشون و مهربانشون خانواده را به قتلگاه و شکنجه گاه ببرن ... واقعا برام درک نشده است ... چه قدرت روحی و ارمان خواهی باعث شد که اقا بتونه این چنین عمل کنه ؟ »
نوشته شده توسط : zealous
حوادث سخت عاشورا و کربلا پنجاه سال بعد از وفات رسول الله(ص) واقع شد، آنهم به دست مسلمانان و پیروان رسول الله (ص) مردمی که معروف به تشیع و دوستی آل علی(ع) بود به دست مسلمانان که شهادتین می دادند؛ نماز می خواندند، روزه میگرفتند و حج می رفتند به آئین اسلام، ازدواج و اموات خود را به خاک می سپاردند به دست کسانی که با علی(ع) و پیامبر(ص) زندگی می کردند آن همه کرامتها و صحبتها و نمازخواندن های پیامبر(ص) و علی(ع) منوس بودند.
به یقین نمی توان گفت منکر اسلام بودند، حتی منکر امام حسین (ع) هم نبودند و به جرأت یقین داشتند مقام امام حسین(ع) افضل از یزید است پس چطور شد که اولاً حزب ابوسفیان زمام حکومت را به دست بگیرد، ابوسفیانی که قائد اعظم مشرکین بود و با پسرش معاویه دوش به دوش با اسلام می جنگیدند و همان معاویه سی سال بعد از وفات پیامبر(ص) والی شام و سپس بیست سال خلیفه مسلمین شد یعنی بیست سال با اسلام جنگید، ثانیاً خود شیعیان ظاهری، قاتل امام شدند کوفیان در عین علاقه به اهل بیت(س) و حسین (ع) با او جنگیدند.
اول به خاطر رعب و وحشت بود که از زمان زیاد (پدر ابن زیاد یا عبیدالله بن زیاد) و معاویه شروع شده بود و خود عبیدالله بن زیاد هم با کشتن میثم تمار رشید هجوی، مسلم بن عقیل، هانی بن عروه و … آنها را مرعوبتر ساخت و نمی توانستند مطابق عقل خودشان تصمیم بگیرند.
دوم اینکه بخاطر حرص و طمع و علاقه ای که به زر و سیم و جاه و مقام داشتند مانند عمر سعدوقاص. دلیل سوم و مهمترین دلیل ضعف ایمان آنها بود که در زمان پیامبر(ص) و علی(ع) حسن ضعف خود را در غزوه ها نشان داده بودند.
پس اگر بگوئیم چرا امام حسین(ع) قیام کرد درست مثل این است که بگوئیم چرا پیامبر(ص) در مکه قیام کرد؟ چرا علی (ع) اینهمه رنج حمایت پیامبر(ص) را در لیله المبیت، بدر، احد، خندق و … متحمل شد؟ چرا ابراهیم (ع) یک تنه در مقابل قدرت عظیم نمرود ایستادگی و قیام کرد؟
نوشته شده توسط : zealous
فرار از جهاد ... فیلمی از بشر نفهمم ...
یکی از مسائلی که بعد از دفاع مقدس با آن رو به رو شدیم ... فرار بعضی از مردم و مسئولین از مسئله و مفهوم واقعی جهاد بوده و هست. امروز کشور اسلامی ایران در چهار سمت خود شاهد حضور دشمنان قسم خورده به خصوص شیطان بزرگ آمریکاست ... هوش یاری ما و شکستن این قفس مستلزم جهد و کوشش بسیار زیاد نیروهای انقلاب است ... و در واقع جهادی دیگر در وسعتی بزرگ مقابل ماست. در حوزه نظامی، اقتصای، سیاسی و فرهنگی ... نرم افزاری و سخت افزاری امروز در یک صحنه نبرد حضور داریم ... آنچه به نظر می رسد باعث کندشدن یا مانع شدن فعالیت می تواند باشد ... دوری بعضی از مردم و مسئولین از آرمانهای جهاد گراست ... در واقع فرار از جهاد :
واذقالت طائفه منهم یا اهل یثرب لامقام لکم فارجعوا ویستئذن فریق منهم النبی یقولون ان بیوتنا عوره و ماهی بعوره ان یریدون الافراراً
و (نیز بخاطر آورید) زمانی را که گروهی از آنها گفتند: ای اهل یثرب (ای مردم مدینه!) اینجا جای توقف شما نیست؛ به خانه های خود بازگردید و هم گروهی از آنان از پیامبر اجازه بازگشت می خواستند و می گفتند: خانه های ما بی حفاظ است. درحالیکه بی حفاظ نبود؛ آنها فقط می خواستند (با این بهانه از جنگ) فرار کنند. (3)
و در آیه 12 سوره حشر هم با اشاره به وعده ای که منافقان به اهل کتاب مبنی بر یاری آنها می دادند می فرماید:
... و لئن نصروهم لیولن الادبار... و اگر (هم اندکی) آنها را یاری کنند، پشت به میدان نبرد کرده فرار می کنند...
کفار از جنگ فرار می کنند
ولو قاتلکم الذین کفروا لولوالادبار ثم لایجدون ولیا ولانصیرا
و اگر کفار با شما پیکار می کردند، به زودی (از میدان جنگ) فرار می کردند، سپس ولی و یاوری (هم) نمی یافتند. (4)
قسمتی از مقاله آقای عباسعلی کامرانیان
3- قرآن کریم- سوره احزاب- آیه 13
4- قرآن کریم- سوره فتح- آیه 22
نوشته شده توسط : zealous
واژه شهید:
پر محتوی ترین عنوان،در راستای تکامل انسان،از دیدگاه متون اسلامی،عنوان شهید است،چنانکه در روزگار انقلاب،و کوران جنگ،این واژه،رایجترین و حماسی ترین واژه است،و بهمراه آن شعاع تابناک و گسترده ای از،عشق و شیدائی،ایثار و توانائی،و بالاخره شور ایمان راستین،وخلاصه آنچه در (وصف ناید)جلوه گر است.
اوج و پویایی شهادت،در متون و اصطلاحات فقهی و اسلامی،آنقدر رفیع و شکوهمند است،که در سنجش اعمال و فضیلتها،آنرا با شهید و مقام شهادت مقایسه می کنند،و می گویند که مثلا کسیکه فلان عملی را انجام دهد،اجر و مزد شهید را دارد،یا کسیکه فلان عبادت و خدمتی را برگزار نماید،مانند اینست که بقام شهادت دست یافته است!
شهید کیست؟
این واژه اسلامی و اصطلاح فقهی را ، فقیهان بزرگوار اسلام،چنین تبیین کرده اند:
الشهید،المقتول فی المعرکه،عندالجهاد مع الامام،اونائبه الخاص،و یلحق به کل من قتل فی حفظ بیضه الاسلام،فی حال الغیبه.
یعنی شهید کسی است که بهنگام نبرد،در حضور امام(ع)یا نائب خاص او بقتل میرسد،و به هر کسی که در زمان غیبت امام زمان(ع)بمنظور حفظ و نگهداری حوزه و میهن اسلامی،جان خود را در راه خدا از دست می دهد شهید می گویند.
در عصر پیامبر گرامی اسلام،دشمنان زنی را به اسارت گرفتند،وی در اثر ظلم و ستم آنان،جان خود را از دست داد،وضع او را از پیغمبر پرسیدند که:أهی بمنزله الشهید؟آیا مرگ این زن مقام و منزلت شهید را دارد؟پیغمبر فرمود:آری،بشرط اینکه،در حفظ جان خود کوتاهی نکرده باشد.
نوشته شده توسط : zealous